بیشتر در معابد چندگانه خود از این فن استفاده می کردند. درنزد قبایل بدوی نیز مراسمی وجود داشت که به صورت گروهی اجرا می شد. در این مراسم با نواختن طبلها وسنج های مخصوص همگان به یک رقص دسته جمعی می پرداختند و پس از ساعتها رقصیدن در اوج خلصه وبی خبری (هیپنوتیزم جمعی) قرار می گرفتند.همچنین سرخپوستان قبل از جنگیدن برای اینکه ترس را از تن خود
خارج نمایند با روی آوردن به رقص دسته جمعی که با صدای طبل همراهی می شد به یک حالت خلسه وشوریدگی می رسیدند که اشتیاق و ولع خاصی برای جنگ با دشمن در خود احساس می کردند و سر از پا نشناخته به نبرد با دشمن می پرداختند. مانند اینگونه مراسم در نزد اقوام دیگر هم دیده شده است. این رقصهای گروهی به راحتی می توانند یک پدیده هیپنوتیزمی تعبیر شوند.
خود هیپنوتیزم وهیپنوتیزم در نزد درویشان وصوفیان ایرانی، ترکیه، الجزایری و… بسیار مرسوم بوده و می باشد. این افراد در مراسم عبادی خود به قصد ارتباط با منابع آسمانی ساعتهای متمادی در ضمن نیایش ورقص به دور هم می چرخند و این وضعیت آنها را در یک حالت هیپنوتیزمی عمیق قرار می دهد. بعضی از گروههای دراویش در جریان این مراسم پس از رسیدن به حالت خلصه و هیپنوتیزم کارهای عجیب و خارق العاده ای انجام می دهند، مانند: (عبور دادن سیخ از گونه ها، زبان، شکم و … خوردن تیغ ، سنگ، خرده شیشه و… راه رفتن بر روی لبه تیز شمشیرتماس با برق ولتاژ قوی و…) که تمام این اعمال را در شرایط خلسه هیپنوتیزمی به سادگی انجام می دهند. همچنین هیپنوتیزم و خود هیپنوتیزم را به وفور می توان در بین یوگیان و مرتاضان تبتی و هندی یافت که در حالت خلسه هیپنوتیزمی به کارهای سخت و خارق العاده دست می زدند.
بعد از آنکه (تئودوسیوس) کتابخانه اسکندریه را به آتش کشید علوم کهن فراوانی در همان کانون های نخست آن خشکانیده شد. روند این علوم به دلیل پراکندگی پژوهندگان رو به نزول نهاد به این ترتیب لازم آمد که برای حفظ آثار باقیمانده احتیاطهایی صورت می گیرد. این امر منشاء پیدایش محافل اسرار آمیز بود. محافلی که آنها را در قرون وسطی نیز بازمی یابیم . تا آغاز دوره رنسانس پدیده های فراوانی را اموری خارق العاده در نظر می گرفتند. حتی کسانی که در این امور دست داشتند بر این عقیده بودند و آنها را نوعی تخطی از نظام طبیعت می دانستند . پلین، ابن سینا، باسیل، والنتین، اگریپا، پاراسلس، وعده ای دیگر رسماً اعلام کردند که انسان می تواند بر چیزهای دیگر تاثیر بگزارد وبه این طریق به خوبی توانستند پرده ابهام را روی گوشه هایی ازاین مسئله بردارند.
ابن سینا (428-370) با هیپنوتیزم وخود هیپنوتیزم آشنایی کامل داشت واز این علم در تشخیص و درمان بیماریهای عاطفی استفاده می کرد. درمان شهریار پسر حاکم گرگان کاملاً روشن گر این مدعا است که ابن سینا چگونه با استفاده ازهیپنوتیزم بیماری وی را علت یابی می کند وبا استفاده ازموسیقی وآواز موزون و خوش وی را در چند جلسه درمان می نماید و موجب حیرت تمامی پزشکان آن زمان می شود.
فارابی (339-357) یکی دیگر ازدانشمندان ایرانی است که با هیپنوتیزم آشنایی داشته و ازآن استفاده می نمود. این فیلسوف نامی روزی وارد مجلس سیف الدوله که در آن تعداد کثیری از دانشمندان گردآمده بودند می شود. پس از گفتگو و مباحثه فراوانی تمام حاضرین مرخص شدند و سیف الدوله تنها فارابی را که می شناخت نزد خود نگه می دارد. آنگاه مجلس رابرای سماع آماده می نماید و نوازندگان مخصوص امیر حاضر می شوند و شروع به نواختن می کنند که فارابی از همه آنها ایراد می گیرد وآنگاه خودش یک نوع آلت موسیقی بسیار ظریفی را زیر لباسش خارج می کند و پس از سرهم کردن قطعات آن طوری آن آلت را به صدا در می آورد که همه حاضران را به خنده وا می دارد، سپس آهنگ دیگری می نوازد که همه به گریه می افتند، سپس آهنگی به شیوه دیگر می نوازد که تمام حاضران به خواب هیپنوتیزمی عمیقی فرو می روند.
والنتین گیپ راکس ایرلندی فرد دیگری بود که در زمان خود ادعا کرد که بسیاری از بیماریها را با دعا ولمس بدن درمان می کند. وی یک مرکز درمانی در لندن بر پا کرد و در آنجا به معالجه پرداخت. وی در قالبی از مزاسم پر ابهت، با زدن ضربه و تلقین، نوعی احساس کرختی و بی حسی در عضو دردناک بوجود می آورد ویک حالت هیستریک در آنها ظاهر می نمود و در زمان مناسب با روشهای خود، درد وبیماری را در وجود بیمار خاتمه می داد. وی تا مدتی مدید انواع بیماریهای روانی وجسمی حتی بیماریهای واضح عفونی را با روش مغناطیسی خاص خویش تسکین داد.
در اواخر قرن 18 فرا نس آنتوان مسمر پزشک اتریشی الاصل توانست با تئوری مانیتیسم حیوانی یا ارتباط آهنگ حرکت بدن جانداران اولین قدم قطعی را بسوی تفسیر منطقی تر فرا روانشناسی بردارد. مسمر که بی شک مطالعات عمیقی درباره مسائل مربوط به امواج مغناطیسی واثرات درمانی آن داشت رساله دکترای پزشکی خود را نیز دراین زمینه به تصویب دانشگاه وین رساند. مسمر اظهار داشت که بیماری، ناشی از بهم خوردن تعادل عمومی است و انسان می تواند به کمک نیروی مغناطیسی این تعادل را برقرار کند.
شهرت روزافزون مسمر عالم گیر شد وعده زیادی از مردم به کارهای وی اشتیاق و علاقه نشان می دادند. همین شهرت باعث شد که به آلمان دعوت شود. مسمر این دعوت را پذیرفت ودرشهرمونیخ به معالجه پرداخت. یکی از اشخاص مشهوری که در مونیخ بدست مسمرمعالجه شد منشی کل آکادمی به نام ” اوشتروالد ” بود که چشمهایش نابینا بود. او پس ازچند جلسه توسط مسمر معالجه شد، پس شرح معالجاتش را نوشت. بخاطر چنین کارهای خارق العاده ای بود که روز 28 نوامبر 1775 آکادمی مونیخ به پاس خدمات مسمر اورا به عضویت خود انتخاب کرد. مسمر به معالجه بیماران با آهن ربا ادامه داد، درست در زمانی که شهرتش زبان زد خاص وعام شده بود مسمر دچار شک وتردید شد وخود با نظرخویش مخالفت کرد وبرای اولین بار به اشتباهش پی برد که آنچه موجب می شود تا بیماران شفا یابند تنها این جسم سیاه رنگ بنام آهن ربا نیست، بلکه دستهای او هم نیروی معالجه کننده دارد، ویعنی از وجود خود او نیرویی ساطع می شود که به بهبود امراض کمک می کند.
مسمر به فرانسه آمد وبا استعانت ماری آنتوانت معالجات مغناطیسی خود را شروع نمود و لفظ مانیه تیزم / مانیتیسم یا مسمریسم از آن زمان شایع شد. مسمر مدعی بود که میتواند مرضی را بتوسط نصب صفحات، طلسمات، حلقه ها و طوقها ئی که سیاله مغناطیسی در آنها تولید نموده شفا دهد. همچنین ادعا داشت که میتواند سیاله مغناطیسی حیاتی را بوسیله قرار دادن دست یا اعمال پاسها (مرور مغناطیسی- در قسمت آموزش توضیح داده می شود) در بدن اشخاص داخل نماید. مسمر برای نشان دادن عملیات خود جلساتی ترتیب می داد وعده کثیری از صفوف مردم که از جمله بعضی درباریان لوئی شانزدهم از زن ومرد در جلسه حاضر شده و عملیاتش را مشاهده می کردند. محل این نمایشات اطاقهائی بود نیمه تاریک که نغمات موسیقی در آنجا بگوش می رسید. مدیر جلسه مسمر بود که با لباس زرد وشنل بزرگ وترکه ای در دست حاضر می شد. چون عده مریض ها زیاد بود برای سهولت معالجه اسباب مخصوصی که آنرا باکه Baque می نامیدند در وسط اتاق قرار داده شده بود. افراد دور آن حلقه ای تشکیل داده وهر کدام یکی از میله های آهنی راکه از باکه خارج شده بود را گرفته یا روی عضو بیمار خود می گذاشتند و به این طریق مسمر می توانست عده زیادی را در یک جلسه شفا دهد.
در این میان بعضی نیز او را مورد اعتراض وتمسخر قرار دادند و اشعاری هجو آمیز وتنصیفاتی در تنقید او وعملیاتش منتشر نمودند وبالاخره مخالفت اعضای آکادمی علوم به عملیات او خاتمه داد. متاسفانه رای عدم صلاحیت روش درمانی مسمر باعث محکومیت او شد.
خصومتی که دانشمندان متعصب با مسمر داشتند وهمچنین سوء استفاده های مختلف شاگردان نادان و ظاهر سازی و حقه بازی دیگران باعث شد که مسمر روز به روز منزوی شود، در بهبوحه این دربدری انقلاب فرانسه آغاز شد که بحران ناشی از مانیه تیسم را تحت الشعاع قرار داد. مسمر به ناچار از پاریس در سال 1792 خارج شد و پس از چند ماه سرگردانی در چهاردهم سپتامبر1793 به وین رفت ودر خانه شخصی خود منزل گزید. پس از چندی مسمر را بخاطر مسئله ای بی اساس به اخراج از اتریش محکوم کردند. بنابراین مسمر تصمیم گرفت به کشور سوئیس برود. وی در یکی از شهرهای کوچک ایالت “فرو آنفله” واقع در سوئیس خانه ای تهیه کرد وبه مدت بیست سال با گمنامی با طبابت به تحصیل معاش پرداخت.
بهرحال تلاشهای مسمر موجب شد که ابعاد جادوگرانه مغناطیس شخصی تا حدود زیادی از میان برود وراه برای سایر محققان باز شود. موج مسمریسم کماکان در کشورهای مختلف اروپائی ادامه داشت از جمله یکی از شاگردان مسمر بنام مارکی دوپوی زگور در سال 1784 وسیله معالجاتی خود را درختی (درختی مغناطیس شده) قرار داده بود که بیماران با نشستن در کنار آن شفا می یافتند.
مسئله ديگري كه لطمه زيادي به علم و هنر هيپنوتيزم وارد كرد ، توجه مردم به موضوعات روحي و احضار ارواح بود و مردم هيپنوتيزم را به علت احساساتي كه ميتوانست در افراد ظاهر كند ، مترادف با احضار ارواح دانسته و جنبه متافيزيكي به آن دادند .
ليبولت وبرنهايم دانشمندان ديگري بودند كه درباره هيپنوتيزم تحقيقات وسيعي انجام دادند و در تكامل هيپنوتيزم نقش مهمي داشتند . اين دو بيش از شاركو در تكامل هيپنوتيزم نقش داشتند ، زيرا برداشت عميق تري از هيپنوتيزم داشتند يا لااقل چند گام جلوتر بودند .برنهايم متوجه اين موضوع شد كه ميزان هيپنوتيزم پذيري افراد طبيعي متفاوت است و عكس العمل هايي هم كه نشان ميدهند با يكديگر تفاوت دارند . روشهايي كه برنهايم بكار مي برد ، شباهت زيادي به راههايي دارد كه هم اكنون در كلينيك هاي هيپنوتيزم درماني بكار ميروند .
تلقين كردن براي پيدايش هيپنوتيزم با كلمات آرام و شمرده و آهسته همراه با طنين لالايي از ابتكارات برنهايم ميباشد .
ارائه هيپنوتيزم با اجازه و موافقت بيمار و به كمك ريلاكس كردن و ارائه كلمات و جملات آرام و تسكين بخش كه مشابه با نواي لالايي است و در پي آن بيمار يا سوژه به حالت خواب فرو ميرود ، از ابتكارات برنهايم است و در شرايط كنوني هم در كلينيك هاي هيپنوتيزم درماني، درمان به همين صورت انجام مي گيرد .
در همين زمان بود كه يكي از پزشكان معروف بنام دكتر لويد توكي براي درمان بيماران خود در سال ۱۸۸۹ از روشهاي هيپنوتيزم استفاده فراواني برد .
در قرن نوزدهم در كشور فرانسه پديده هيپنوتيزم بر خلاف انگلستان مورد توجه ويژه و فوق العاده اي قرار گرفت و بررسي ها و آزمايشات علمي بسياري در اين زمينه صورت پذيرفت ، بگونه اي كه قرن نوزدهم را ميتوان يكي از درخشان ترين دوران پيشرفت و تكامل علم هيپنوتيزم در فرانسه دانست .
در سال ۱۸۶۴ در شهر نانسي فرانسه كلينيكي براي استفاده از پديده هيپنوتيزم در درمان بيماران بنيان نهاده شد و نتايج درخشان و قابل توجهي بدست آمد . اين شيوه حدود بيست سال ادامه يافت .
در همان سالهايي كه ليبولت در گمنامي كار ميكرد ، متخصص اعصاب معروف فرانسوي بنام شاركو به كمك تحريكات شديد عصبي بيماران هيستريكي را بطور برق آسا به حالت هيپنوتيزم فرو ميبرد و معالجه ميكرد .مثلاً با روشن كردن ناگهاني يك چراغ بسيار پرنور يا بصدا در آوردن ناگهاني يك ناقوس ، بيماران هيستريكي به حالت خلسه اي همراه با انقباض عضلاني ( كاتالپسي ) فرو مي رفتند . او معتقد بود تنها بيماران مبتلا به هيستري قابليت هيپنوتيزم شدن را دارند و حالت هيپنوتيزم نشانه اي از وجود بيماري عصبي از نوع هيستري است .
بهرحال از آنجا كه شاركو تنها يا اكثراً با بيماران هيستريك سر و كار داشت ، بررسي و تحقيق در باره نظريه اش براي او امكان پذير نبود . او اعتقاد داشت برخي از نقاط بدن توليد كننده هيپنوتيزم هستند . لذا با تحريك و فشار بر اين مراكز ميتوانيم در فرد توليد حالت هيپنوتيزم بكنيم .
شاركو معتقد بود كه در حاليكه با فشار ناگهاني بر سيستم عصبي بيمار ميتوانيم در چند لحظه او را وارد خلسه كنيم ، تلقينات لفظي كاري زايد است . شاركو عقايد عجيب و غريب ديگري هم داشت ، مثلاً خيال ميكرد در حالت هيپنوتيزم ، بيمار قدرت شنوايي ندارد . او در يك جلسه براي نشان دادن صحت نظرياتش به چند پزشك ، در حاليكه بر بالاي تخت يك بيمار هيستريك جمع بودند ، اظهار داشت : آقايان حالا من با زدن ضربه اي به بازوي اين بيمار ، حالت فلج شدن در او ايجاد ميكنم و به همين صورت هم عمل كرد و آثار فلج شدن در بيمار ظاهر گرديد . ولي شاركو نميدانست كه اين حالت بر اثر تلقين لفظي او ايجاد شده است نه بر اثر ضربه زدن .
اين نوع تصورات در كنار عقيده عمومي كه خيال ميكردند در حالت هيپنوتيزم روح افراد از بدنشان خارج ميشود يا تحت اراده هيپنوتيزور قرار ميگيرد ، به علت اين بود كه در آن زمان هيپنوتيزورها يا مسمريست ها هيچگاه خودشان حالت خلسه يا بحران را تجربه نكرده بودند و باصطلاح به هيپنوتيزم از بيرون ، نه از درون ، مي نگريستند . بنابراين حتي خود هيپنوتيزورها عقايد نادرستي در باره هيپنوتيزم داشتند.
بدون شك شاركو از نوابغ و ستارگان درخشان علوم پزشكي است و نظريات ناصحيح او در باره هيپنوتيزم بيشتر به علت عدم پيشرفت كافي روانشناسي و فيزيولوژي در آن زمان بود .
با اين وجود شاركو اولين دانشمندي بود كه ميزان تأثير هيپنوتيزم را به سه سطح تقسيم نمود :
۱- كاتالپسي ( انجماد عضلاني )
۲- لتارژي ( خواب آلودگي )
۳- سومنامبوليسم ( خواب گردي )
البته اين تقسيم بندي در عصر ما ديگر اعتبار چنداني ندارد . روي هم رفته نظريات شاركو بر عكس زمينه بيماريهاي عصبي ، در دامنه هيپنوتيزم راهگشا نبود و بيشتر اين طرز تفكر را تقويت ميكرد كه هيپنوتيزم ، نوعي خواب است .
سالها بحث و جدل بين دكتر ژان شاركو استاد بيماريهاي اعصاب در بيمارستان ( سالپه تريه ) در پاريس و پروفسور برنهايم استاد دانشكده پزشكي ( نانسي ) وجود داشت و بالاخره به نفع برنهايم تمام شد و او معتقد بود كه به كمك تلقينات لفظي و تحريكات عصبي ميتوان به ايجاد هيپنوتيزم نائل آمد و عمق خلسه را به سه مرحله متفاوت تقسيم كرد .
پروفسور برنهايم و پيروان او معتقد بودند كه تنها به كمك تلقينات لفظي ميتوان ايجاد هيپنوتيزم نمود و با تجربيات و تحقيقات زياد ، نظريه شاركو را كه ( هيپنوتيزم را نشانه اي از هيستري ميدانست ) رد كرد.
زماني كه ايجاد هيپنوتيزم از طريق تلقين پا گرفته بود ، مايرز نظريه جالبي را مطرح كرد كه بر اساس آن در سطحي پائين تر از هوشياري ، جدالي بين دو شخصيت دروني انسان برقرار است . اين نظريه بعدها توسط برخي از روانشناسان آمريكا مانند پروفسور ويليام جيمز و دكتر بوريس سيديس بصورت بهتري تعريف و توصيف گرديد و نظريه ( ضمير مادون آگاه ) پا به عرصه علم گذاشت . اين نظريه به برخي از دانشمندان و پژوهشگران مكتب جديد نانسي كمك كرد و اين افراد از جمله پروفسور شارل ريشه ، پيير ژانه ، اميل كوئه ، موبيوس ، مايرز ، گورنيه ، استانلي هال و فورل در بسط و شكوفايي اين علم جديد كمك كردند .
كلينيك هيپنوتيزم پاريس سبب شد كه هيپنوتيزم در تمام دنيا طرفداران زيادي پيدا كند و فاكتور مهمي در بنيانگذاري كار يكي از بزرگترين متفكرين تاريخ جهان يعني زيگموند فرويد شد .
در اين اثنا افراد ديگري مانند برامول و توكي از انگلستان ، فورل از زوريخ ، هايدن بين از آلمان ، پرنس و مك دوگال از آمريكا و برخي ديگر ، به مطالعه و كاربرد و تجربه هيپنوتيزم پرداختند .