میخواهند بدانند سلطهجوها چه انگیزه ای برای سلطهجویی دارند این است كه میخواهند بدانند آیا آنها حاضر میشوند روشهای سلطهجویانه خود را كنار بگذارند و متأسفانه جواب این است كه این اتفاق نمیافتد.
آن دسته از سلطهجویانی كه میدانند سلطهجویی میكنند و در این مورد عمد و قصد دارند با دشواری بسیار بیشتری تغییر میكنند. اگر بخواهیم از یك عبارت در حیطه روانشناسی استفاده كنیم باید بگوییم كه آنها با نفس خود همخوان هستند.به عبارت دیگر...
سلطهراندن بر دیگران و كنترل اشخاص با آن چه درباره خود میاندیشند همخوانی دارد. به عبارت دیگر از این كه فكر كنند رفتارشان دیگران را آزار میدهد، تعارض و تضادی در وجودشان ایجاد نمیشود. برایشان اصولاً مهم نیست و یا به اندازه ای رفتارشان را توجیه كرده اند كه احساس میكنند كاری كه انجام میدهند برای دیگران هم، خوب و مفید است.
وقتی سلطهجویی با نفس شخص همخواین داشته باشد و زمانی كه موثر باشد و به عبارت دیگر سلطهجو را به خواستههای خود برساند، انگیزه ای برای تغییر كردن باقی نمیماند گرچه به نظر اشخاص غیرسلطهجو ممكن است عجیب برسد، اما گفتن این حرف به سلطهجوها كه سلطهجویی آنها دیگران را ناراحت میكند انگیزهای برای تغییر كردن به آنها نمیدهد. سلطهجویان تنها زمانی تغییر میكنند كه ببینند سلطهجویی دیگر نیازها و خواستههای آنها را برآورده نمیسازد. تنها زمانی كه سلطهجویی تنواند رفتار دیگران را كنترل كند، سلطهجو ممكن است دست از رفتارهای خود بكشد.
در این شرایط، وقتی سلطهجویی دیگر موثر واقع نشود، سلطهجو ممكن است روشهای خودش را تغییر بدهد. با این حال انتظار نداشته باشید كه او تغییر اصولی و زیربنایی در رفتارش بدهد. ساختار شخصیت و ارزشهای او به این سادگی تغییر نمیكنند.
برای سلطهجویانی كه سلطهجویی با نفس و ضمیر آنها همخوانی دارد، تغییر نه در اثر فراست و علم و اطلاع، بلكه در اثر تغییر یافتن نتایج سلطهجویی ایجاد میشود و به محض آن كه رفتار سلطهجویانه دوباره به هدفش برسد و امكان سلطهجویی فراهم گردد، سلطهجو كارش راتكرار میكند.
گروه دوم سلطهجویان كسانی هستند كه از ماهیت كنترل خود بر دیگران علم و اطلاع چندانی ندارند. این سلطهجویان اغلب برای كاهش هراسها و اضطرابهای خود سلطهجویی میكنند. برای بسیاری از این اشخاص این كه دیگران آنها را به سلطهجویی متهم كنند با نفس و ضمیرشان ناهمخوان است زیرا آنها خود را سلطهجو ارزیابی نمیكنند.
وقتی شخصی با این خصوصیت متوجه شود كه اقدام سلطهجویانه میكند، در درون او تعارض و تضادی به وجود میآید كه این میتواند سلطهجو را به تغییر یافتن ترغیب كند. اما از آن جایی كه سلطهجویان معمولاً همدلی چندانی با دیگران نمیكنند و یا نمیتوانند احساس دیگران را درك نمایند، این علم و اطلاع كه رفتار آنها با دیگران لطمه میزند معمولاً كافی نیست كه آنها را از راهی كه میروند باز بدارد.
به جای آن، این بینش و علم و اطلاع باید با رشد و شكلگیری روشهای دیگر یا تاكتیكهای متفاوت همراه شود. اهرم بزرگ سلطهجویی، چه هوشیارانه و چه ناخودآگاه، تغییر دادن اثر بخشی تاكتیكهایشان است. سلطهجویان وقتی روشهایشان در جهت تحقق خواستهها و هدفهای آنها نباشد احتمالاً تاكتیكهای خود را تغییر میدهند و یا آن كه به كلی از آن رابطه بیرون میآیند و مكان دیگری را جست و جو میكنند كه در آن روشهای سلطهگرانهشان كارگر واقع شود.
از این رو میبینیم كه نتیجهی كار تفاوتی نمیكند: بهترین راه برای تغییر دادن سلطهجو این است كه رفتار خودتان را تغییر دهید. وقتی با تسلیم نشدن، به سلطهجویی پاداشی ندهید و یا آن چه را كه سلطهجو میخواهد به او ندهید- قدرت و كنترل - چرخهای تغییر را به حركت در میآورید.
وقتی با شخص سلطهجویی درگیر هستید، انتظار نداشته باشید كه او اذعان كند اقدام به چنین كاری كرده است. بیمارانی كه مورد مشاوره و درمان قرار میگیرند اغلب گرفتار این ساده اندیشی هستند كه خیال میكنند حرفی كه دیگران میزنند درست است. صرف این كه سلطهجو منكر سلطهجویی میشود، بدین معنا نیست كه او سلطهجو نیست. در واقع این انكار كردن خود جزء مهمیاز سلطهجویی ادامه دار است.
دكترهاریت بریكر
مهدی قراچه داغی
دكترهاریت بریكر
مهدی قراچه داغی
سایت روانشناسی جامعه