عشق به خلاقیت در انسان از عطش درونی او برای اثبات هویت و بروز موجودیت و نشان دادن توانائی های خود به دیگران سرچشمه می گیرد، ضمن اینکه عشق به باقی گذاردن یک اثر (حتی به شکل تولد یک کودک) نیز گوئی با فطرت بشر به نحو مرموزی عجین شده است با این همه و علیرغم این عشق به خودنمائی به معنای مثبت آن اکثر ما قادر به تحقق این خواسته نیستیم. چرا اینگونه است و چگونه می توانیم بر این مشکل فائق آمده و نیروی خلاقیت را به ناگاه در وجودمان آزاد کنیم؟ چگونه می توانیم انسانهای دیگر را از هویت خود که سرشار از "تفکرات" و "احساسات" قابل طرح است آگاه کنیم؟ برای رسیدن به راه حل اجازه دهید از نظریه ای که توسط میلیاردر و نابغه تجارت آلمانی کارل آلبرشت Karl Albrecht تدوین شده کمک بگیریم.نوعی ماهی در آبهای شیرین مناطق شمالی آمریکای شمالی و سیبری زندگی می کند که...
آنرا ماهی "پایک " (Pike) می نامند. این ماهی عظیم الجثه از خصلتی بسیار تهاجمی برخوردار است و ماهی های کوچک را با ولع عجیبی می خورد. در آزمایشی یک ماهی پایک را در یک آکواریوم بزرگ قرار دادند و سپس آنرا با یک پارتیشن شیشه ای از ماهی های کوچک دیگر جدا کردند .
در ابتدا پایک به تصور اینکه می تواند ماهی ها را شکار کند به سمت آنان هجوم برد اما به مانعی شیشه ای برخورد کرد و عقب نشست. این حمله و هجوم آوردن ها به دفعات زیاد تکرار شد و رفته رفته پایک دریافت که سدی در برابر اوست که اجازه بروز خواسته وی را نمی دهد. پس از چندین روز تلاش با این حقیقت تلخ که قادر به دست یافتن به ماهی های کوچک نیست کنار آمد و دست از تلاش کشید .
مدتی به همین صورت سپری شد تا اینکه روزی پارتیشن شیشه ای برداشته شد. نتیجه ای که قابل مشاهده بود عجیب و شگفت انگیز بود. پایک به تصور اینکه تلاش برای خوردن ماهی های کوچک دردآور و بی نتیجه است حتی پس از برداشتن دیوار شیشه ای تلاشی برای خوردن آنان نمی کرد. او آموخته بود که باید با شرایط کنار بیاید و حتی زمانی که شرایط تغییر کرد او دیگر قادر به اتخاذ تصمیمی جدید مبتنی بر شرایط جدید نبود .
این حالت روانی که عینا در مورد ما انسانها نیز تجلی می یابد توسط کارل آلبرشت به نام "سندروم پایک " (Pyke Syndrome) نامگذاری شده است. سندروم پایک که اکثر قریب به اتفاق انسانها گرفتار آنند عبارت از آن است که تجربیات ما در زندگی پیش فرض هائی را در ذهن ما سامان می دهند که نه به فکر تغییر آنان هستیم و نه حتی اگر شرایط تغییر کنند حاضریم به آسانی دست از آن پیش فرض ها بکشیم. این پیش فرض ها در ذهن ما درست مانند دیوار شیشه ای در آزمایش پایک عمل می کنند و بطور ناخودآگاه جلوی گریز ما از "شرایط موجود" را می گیرند. بعبارت دیگر اکثریت عظیم انسانها تسلیم پیش فرضهای اجتماع و محیط خود هستند و بهمین دلیل هم قدرت جدا کردن راه خود از روزمرگی عظیمی که تقریبا گریبان همه را گرفته از دست می دهند.
در سالهای موسوم به قرون وسطی برداشت منجمین به تاسی از کتاب مقدس این بود که زمین در مرکز جهان قرار دارد و دیگر سیارات و کرات آسمانی بگرد آن در حال حرکتند. زمین مرکز کائنات (Universe) تلقی می شد و این پیش فرض جای بحث و گفتگو نداشت.
در سال ١۵١٠ بناگاه مردی که برای همیشه مسیر تاریخ علم را تغییر داد در برابر این پیش فرض قد علم کرد. نیکلاس کوپرنیک Niclaus Kopernik منجم اهل لهستان با شجاعت در برابر این ایده ایستاد و اعلام کرد که زمین چیزی بیش از یک سیاره از منظومه شمسی نیست و این خورشید است که در مرکز منظومه قرار دارد و دیگر سیارات بدور آن در حال گردش اند. آنچه که ما در آسمان بعنوان طلوع و غروب خورشید شاهد آن هستیم ناشی از گردش خورشید به دور زمین نیست بلکه تجلی گردش زمین بدور خود است که گاه چهره ای از آن در برابر خورشید قرار می گیرد و روز پدید می آید و چون همان چهره پشت به خورشید کند تاریکی و شب فرا می رسد.
مشکل بزرگ در زندگی ما انسانها اینست که مانند داستان گردش خورشید به دور زمین مسائل و موضوعات پیرامون خود را از درون عینک پیش فرضهائی نگاه می کنیم که جامعه به ما تحمیل کرده است. به عبارت دیگر اکثریت قریب به اتفاق ما از سندروم پایک در رنجیم. ما آنچنان در برابر شرایط محیطی خود شرطی می شویم که دیگر راهی برای فرار از آن شرایط نمی جوئیم. بزرگان تاریخ "تفکر" و "هنر" تنها کسانی نبوده اند که از قدرت بالای فکری و استعدادهای هنری برخوردار بوده اند بلکه خصلت بزرگ دیگری که از خود بروز داده اند این بوده که جرات و شهامت این را داشته اند که در برابر پیش فرضهای جامعه قد علم کنند و آنها را مورد سئوال و چالش قرار دهند.
در درون هر یک از ما استعدادی نهفته که می تواند به خلق آثاری از ما (هر چند کوچک) منجر شود ولی برای بروز این توانائی باید پیش فرضهای جامعه و موضوعاتی که اکثر مردم بدون تفکر آنرا پذیرفته اند مورد پرسش قرار دهیم. با بر پا کردن یک تحول درونی و زنده کردن نگاه نقادانه نسبت پیش فرضهای محیط مان بناگاه احساس می کنیم که نیروی عظیمی در وجودمان آزاد شده، گوئی از یک قفس آزاد می شویم، آنگاه است که می توانیم بنویسیم، می توانیم بسرائیم و می توانیم خلق کنیم. برای تحقق این امر چه باید بکنیم؟
تظاهر کنید که نسبت به محیط خود یک ناظر خارجی هستید که به جامعه خود نگاه می کنید. سئوالات متعددی برای شما مطرح خواهد شد که چرا مردم اینگونه عمل می کنند، اینگونه می اندیشند و اینگونه زندگی می کنند که می کنند. با اتخاذ چنین روشی درخواهید یافت که بسیاری از پیش فرضها (و صد البته نه همه آنان) زائد و بی محتوا بوده و بدون هیچ تعقل و منطقی و صرفا بطور سنتی توسط ما پذیرفته شده اند. این قالب ها دست و پای ما را به زنجیر کشیده و نیروی ابتکار و خلاقیت را حتی در مورد یافتن راه حل های بکر برای مسائل جاری زندگی شخصی در ما کشته است. از قضا بزرگترین ایراد نظام های دیکتاتوری در همین است که توانائی نوآوری و خلاقیت را در بخش بزرگی از جامعه بکلی نابود می کنند.
برای گریز از سندروم پایک راهی جز این نیست که قالب ها را به چالش بگیریم. اما نهایت دقت را باید بکار بریم که نیروئی که در نتیجه این فرآیند در وجود ما آزاد می شود هم می تواند مخرب بوده و به عاملی برای برخورد و درگیری با جامعه ما بدل شود (چرا که پیش فرضها را مورد پرسش قرار می دهیم) و هم می تواند بنحوی سازنده بکار گرفته شده و در تعالی معنوی و مادی و کمک به بالفعل کردن نیروی ابتکار در وجودمان منجر گردد. با رسیدن به این شناخت و درک جدید از جامعه است که از دایره روزمرگی خارج می شویم و نیروی عظیم خلاقه درونمان فضائی برای تنفس و محیطی برای رشد می یابد.