مادراني که با نگراني فراوان در مورد IQ فرزندانشان از مشاوران سراغ مي گيرند ديده ايم، امّا آيا تا به حال با افرادي برخورد کرده ايد که از هوش سرشاري بهره مي برند امّا در زندگي با مشکلات عديده اي مواجه اند و حتّي نمي توانند به راحتي با اطرافيانشان ارتباط برقرار کنند؟ حال سؤال اصلي اين است: آيا تا به حال اصطلاح هوش هيجاني يا EQ را شنيده ايد و مي دانيد که اين نوع از هوش چيست و چه تفاوتي با IQ دارد و تا چه حد از رموز موفقيت ما در گرو اين مفهوم است؟
با اين مقدمه به سراغ بررسي مفهوم هوش هيجاني و کاربرد آن
در زندگي روزمره به خصوص زندگي زناشويي مي رويم.
هوش هيجاني به معناي توانايي درک و شناخت صحيح هيجان ها و عواطف خود و ديگران، آن گونه که هستند، است؛ و دربرگيرنده دو جنبه از هوش است که عبارتند از:
اول؛ درک خودتان، به معني درک اهداف، تفکرات، رفتار و مقاصد
دوم؛ درک ديگران و احساسات آنها
به بيان ديگر هوش هيجاني داراي چهار بعد اساسي است که عبارتند از:
1- شناسايي و بيان هيجان ها: که به معني توانايي فرد در خودآگاهي هيجاني، بيان هيجانات، درک نيازهاي ديگران و توانايي تشخيص درست و نادرست ابراز هيجان است.
2- استفاده صحيح از هيجان ها: به معني استفاده از عواطف در جهت کمک به کسب نتايج مطلوب، حل مسائل و استفاده از فرصت ها است و نيز توانايي تشخيص هيجان هاي گوناگون از يکديگر و استفاده از آن ها در جهت تفکر مؤثرتر.
3- فهم و درک هيجان ها: که همان توانايي فهم هيجانات پيچيده (نظير احساس دو هيجان همزمان) و آگاهي از علل آنها و چگونگي تغيير هيجان ها از يک حالت به حالت ديگر است.
4- مديريت و تنظيم هيجان ها: يعني توانايي اداره کردن هيجان ها در خود و ديگران، به کارگيري عواطف براي حل مسايل و هماهنگ کردن هيجان و تفکر.
هوش هيجاني به شما مي آموزد که به درون خود نگاه کنيد، قبل از اينکه دهانتان را براي برقراري ارتباط باز کنيد، و به شما ياد مي دهد تا بفهميد که علت رفتارهاي ديگران چيست.
پس هوش هيجاني در يک کلام يعني اينکه «در مورد هيجانات خود باهوش باشيد» و اين به اين معني است که شما در مورد هيجانات خود و ديگران، زيرک، دقيق و هوشيار باشد و به هيجانات در هر موقعيتي اهميت دهيد.
افرادي با هوش هيجاني بالا داراي ويژگي هاي منحصر به فردي هستند که آنها را از ديگران متمايز مي کند و ضامن موفقيت آنها در زندگي است. افرادي با هوش هيجاني بالا در زمين تعارض قادرند به طور عميق و منطقي بينديشند و به جاي اينکه واکنش نشان دهند، گوش کنند و خواسته هايشان را به شکل مناسب اظهار نمايند اين افراد، احساسات يا افکار خشم را سرکوب نمي کنند، بلکه به جاي آن، اين احساسات و افکار را با روش سازنده اظهار مي کنند. همچنين اين افراد بهتر مي توانند خود را کنترل کرده و به خود انگيزه دهند.
چنين افرادي احساسات خود را با روشي غيرخصمانه اظهار مي دارند و از احساساتي که در افراد ديگر به وجود آمده نيز آگاهي دارند و به طور کلي افرادي با هوش هيجان بالا از ارتباطات بين فردي رضايت بخشي، لذت مي برند.
بنابراين، افرادي که هوش هيجاني پاييني دارند نمي توانند با حوادث فشارزا و ناخوشايند سازگار شوند، و بيشتر دچار نااميدي مي گردند؛ و برعکس افرادي که هوش هيجاني بالايي دارند پاسخ هاي سازشي و انطباقي بيشتر نسبت به وقايع ناگوار ومنفي زندگي از خود نشان مي دهند و اين دقيقا همان ويژگي هايي است که براي داشتن روابط بين فردي رضايت بخش به آنها نياز جدي داريم.
اما نقش هوش شناختي (IQ) در اين بين تا چه ميزان است؟ در اين رابطه بايد بدانيم که روانشناسان معتقدند هوش هيجاني مي تواند علت موفقيت باشد، و در اينکه بهره هوشي صرفا حدود 20درصد و عوامل تعيين کننده موفقيت محسوب مي شود اتفاق نظر دارند و 80درصد ديگر موفقيت را نشأت گرفته از هوش هيجاني مي دانند، زيرا در واقع موفقيت در زندگي بستگي به اين دارد که فرد بتواند به تجارب هيجاني خود و ديگران بينديشد و متقابلا به استدلال هايي که عقل در مورد يک شخص يا يک موقعيت ترسيم مي کند پاسخ هاي هيجاني سازش يافته اي بدهد.
در واقع دستيابي به روابط سالم حتي براي کسي که IQ بالا ولي EQ پاييني دارد بسيار مشکل است. اين گونه افراد اغلب احساس برتري مي کنند و براي خود فرضياتي مي سازند و فکر مي کنند که مسايل را خوب درک مي کنند، در حالي که تنها ادراک محدودي از هيجانات خود و ديگران دارند، و اغلب اهميت همدردي و دلسوزي را درک نمي کنند.
بنابراين هوش شناختي يا همان چيزي که به IQ معروف است تنها شاخص عمده براي پيش بيني موفقيت افراد نيست.
دانشمندان ثابت کرده اند قبل از آنکه بتوانيم فکر کنيم، احساسات بر ما چيره مي شوند، چون يک غريزه حياتي اند. با اين حال اگر متوجه احساس خود شويم يک گام به موفقيت نزديکتر خواهيم شد. توانايي يک گام به عقب برگشتن و درک اينکه چه احساسي داريم، همان هوش هيجاني است و گامي به سوي موفقيت.
اما به هر حال افراد در اين مهارت ها با هم متفاوتند، و به همين علت بعضي افراد از بعضي ديگر موفق تر، شادتر و سازگارترند.
به طور کلي صاحب نظران و پژوهشگران که به بررسي و مطالعه علمي هوش هيجاني مي پردازند معتقدند که هوش هيجاني مي تواند کاربردها و تاثيرات مهمي بر فعاليت هاي گوناگون آدمي چون رهبري و هدايت ديگران، زندگي شغلي، زندگي خانوادگي و زناشويي، تعليم و تربيت، سلامت رواني و... داشته باشد. ولي يکي از جنبه هايي که هوش هيجاني تاثير فوق العاده اي بر موفقيت در آن دارد، ازدواج و زندگي زناشويي است به عبارتي اگر چنانچه زمينه اي وجود داشته باشد که هوش هيجاني در آن اهميت دارد، آن زمينه ازدواج است، زيرا بنياد و اساس رضايت از روابط به توانايي فهم و کنترل هيجانات بستگي دارد؛ و جزء مهمي از رضايت زناشويي، آگاهي فرد از هيجانات همسرش و احترام به آن هيجانات است.
طبق گفته روانشناس شهير دانيل گلمن، هوش هيجاني نقش مهمي در برقراري و ادامه ارتباطات بازي مي کند، بنابراين مي توان انتظار داشت فردي با هوش هيجاني بالا که در ارتباطات اجتماعي و همچنين در ارتباطات نزديک موفق تر است، در ارتباطات زناشويي نيز بهتر عمل کند.
همان طور که مي دانيم ازدواج منبع بعضي از عميق ترين احساسات و هيجانات ماست، مثل عشق، نفرت، عصبانيت، ترس، ناراحتي و لذت، و اين که چقدر زن و شوهر بتوانند اين هيجانات قوي را بفهمند، درباره شان گفتگو و آنها را مديريت کنند نقش قاطعي در رضايت زناشويي آنها بازي مي کند، زيرا افرادي که توانايي کنترل احساسات و هيجانات خود را دارند (خويشتن داري) و بر نحوه ابراز احساسات و هيجانات خود نسبت به ديگران خصوصا همسرشان تسلط دارند، مانع بروز بسياري از برخوردها و سوءتفاهمات در روابط زناشويي خود مي شوند. در حقيقت ابراز عواطف نقش عمده اي بر شادي ها و تداوم زندگي زناشويي داشته و زوج هاي خوشبخت به طور مداوم واکنش هايي چون عشق و محبت را نسبت به هم ابراز کرده و در تعامل هايشان با يکديگر از شوخي هاي مناسب استفاده مي کنند.
افرادي که از هوش هيجاني بالايي برخوردارند، به احتمال زياد مي توانند به گونه اي موثر با صحبت هاي دقيق و ظريف عاطفي، مشکلات و اختلافات را حل کنند و با استفاده از جملاتي چون «معذرت مي خواهم» و «متاسفم» و دانستن اينکه به چه مقدار معذرت خواهي نياز است يا چه مقدار متاسفم کارگشاست، اوضاع را سر و سامان مي دهند.
جان گاتمن از روانشناسان دانشگاه واشنگتن طي تحقيقاتي به اين نتيجه رسيده است که زوجيني که روي هيجانات خود کنترلي ندارند، تکانشي هستند و قادر به تفکر و صحبت به طور واضح و موثر نيستند، نياز به آموزش خودآگاهي هيجاني دارند؛ اين افراد بايد ياد بگيرند که چطور زوج هاي با هوش هيجاني بالايي باشند و از لحاظ هيجاني بيدار شوند.
اما سوالي که در اين جا مطرح است اين است که آيا هوش هيجاني قابل رشد و فراگيري هست و امکان افزايش هوش هيجاني وجود دارد يا خير؟
اکثر محققان ادعا کرده اند که هوش هيجاني قابل آموزش دادن است و حتي مهم ترين مزيت هوش هيجاني در برابر هوش شناختي را اين نکته مي دانند که قابليت هاي هيجاني اساسي، مي توانند ياد گرفته شوند. شما هميشه مي توانيد بياموزيد که چگونه با مردم مهربان تر رفتار کنيد و متقابلا آنها را آماده کنيد که با شما رفتار بهتري داشته باشند.